بنیامیه در ایران
ادامه فتح ایران توسط اعراب، پس از شروع خلافت معاویه[ویرایش]
خلافت بنیامیه[ویرایش]
در خلافت معاویه، کارگزاران عرب به تخطی و تعدی به پیروان سایر ادیان پرداختند، چنانکه جاحظ در باب کشتن هیربدان فارس و خاموش کردن آتش آتشکده مهم کاریان و آتشهای دیگر در زمان ولایت زیاد بن ابیه به دست عبیدالله بن ابی بکره گوید. همچنین خراب کردن نوبهار بلخ در زمان خلافت همین خلیفه در نتییجه عهدشکنی مردم این شهر بدست قیس بن الهثیم السلمی والی خراسان (۴۲ هجری) موید نظر مزبور است. همچنین کشتن بطریقان اران در سال ۴۲ هجری و نیز آنچه مؤلف تاریخ سیستان در زمان ولایت ربیع الحارثی به سیستان در سال ۴۶ گوید: «ربیع بیامد به سیستان و سیرتهای نیکو نهاد و مردمان را اجیر کردند تا علم و قرآن و تفسیر آموختند و عدل فرو نهاد و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکوئی سیرت او ...» اگرچه مؤلف میگوید که از نیک سیرتی والی جمعی از ایرانیان مسلمان شدند، معلوم است که جبر و زور در این امر دخیل بوده است.[۱]
هر چه زمان بر دین اسلام میگذشت، خلوص نیت و شور و شوق دینی و سادگی عرب نقصان یافت و عُجب و نخوت و جاه طلبی و طمع و شهوات دیگر غلبه مینمود، حتی در زمانی که هنوز جمع کثیر از یاران محمد زنده بودند، خلیفه راه و رسم پیشینیان خود را رها کرد و رویه او باعث شد که جمعی بسیار از عدل و مساوات منحرف شدند؛ و البته فتح ممالک و تحصیل ثروتهای هنگت و ظهور نسل جدید در این امر بی اثر نبود. بار تسلط عرب کمکم بر ایرانیان سنگینتر میشد و منظور دینی عرب با اغراض شخصی و حکومت قوم غالب بر مغلوب و تحقیر مردم غیر عرب و استفاده از نتیجه زحمت تابعان تبدیل میگشت.[۲] در این وقت سه دسته مردم موجود بود:
- دستهای که به دلخواه و ایمان کامل تعالیم اسلامی را پذیرفته و به دین اسلام گرویده بودند.[۳]
- دسته دیگر که به سبب فرار از جزیه و خراج و تحصیل اعتبار و آسایش، خود را مسلمان نشان میدادند و در واقع نه به دین پیشین بودند و نه به دین تازه.[۴]
- بخشی دیگر عده ایشان در این دوره بسیار بود، به دین نیاکان خود مانده بودند
- دسته اول از عدم اجرای شرایع و تعالیم دین دلتنگ و ناخشنود بودند.[۵]
- دسته دوم، بدان گونه که میخواستند با ایشان معامله نمیشد، عرب با ایشان با سروری و بزرگی رفتاری میکردند و از امتیازات اجتماعی آن طور که خود بهرهمند میشدند، به ایشان نصیب نمیدادند و این امر سبب نارضائی ایشان بودند.[۶]
- دسته سدم، پیوسته منتظر فرصت برای خلاصی و رهایی از حکم غالبان بودند.[۷]
آشوبی که در عراق در اواخر خلافت یزید در نتیجه اختلافات قبایل و بیزاری از خلفای اموی و کشتن حسین بن علی (۶۱ ه. ق) و تاراج مدینه (۶۳ ه. ق) و سوزاندن کعبه روی داد، پس از مرگ یزید دایره آن وسیع تر شد. ایرانیان که در عراق اکثریت داشتند، البته نمیتوانستند از عملی که با ایشان میشد، خرسند باشند و کسانی که به مخالفت با دولت اموی بر میخاستند، از ایشان کمک میطلبیدند. بیست هزار سپاهیان مختار بن ابی عبید که در سال ۶۶ لشکر شامی عبدالملک بن مروان را شکست دادند و عراق را به تصرف درآوردند، بیشتر ایرانی بودند. عُمیر، یکی از سرداران عبدالملک که برای گفتگو به لشکر ابراهیم بن الاشتر، سردار مختار آمده بود، به او گفت: «از هنگامی که داخل لشکر تو شدم غم من فزونی یافت، چون کلمهای عربی تا پیش تو رسیدم نشنیدم، چهل هزار تن از بزرگان اهل شام و پهلوانان ایشان به جنگ تو آمدهاند، با این ایرانیان که با تو هستند، چگونه میخواهی با ایشان نبر کنی.» ابراهیم گفت: «بخدا اگر جز مور نمییافتم، با ایشان میجنگیدم، پس چطور، هیچ قومی در جنگ با مردم شام از ایشان که من میبینی، بصیرتر نیستند، ایشان فرزندان سواران و مرزبانان ایران هستند.»[۸]
ایران از همین وقت پناهگاه مخالفان حکومت رسمی شده بود و مردم اراضی ایران که مشرف به عراق بود، از جنگ و کشمکش این طاغیان با عمال حکومت رنج و آزار بسیار میکشیدند. در دو شهر بصره و کوفه که به امر خلیفه دوم ساخته بودند، عربهای قبایل بادیه نشین که برای جنگ با لشکر ایران فرستاده شده بودند درین دو شهر قرار گرفته بودند. چون این عربها به رجحان و امتیاز قریش عقیده نداشتند، جمعی از ایشان پس از ظهور فرقه خوارج، عقاید مزبور را پذیرفتند و عده ایشان پیوسته زیاد میشد و اسباب زحمت حکومت او را فراهم میکردند؛ ولی تا وقتی معاویه زنده بود، قوت و تدبیر او تا حدی جلوی تعدی و تقویت این فرقه را میگرفت. پس از مرگ او فرقه مزبور از فرصت مناسب استفاده کرده به شورش پرداختند. جمعی از مردم خوزستان و فارس و کرمان نیز برای اینکه خوارج پیرو اصل مساوات و برابری مسلمانان بودند و هم به علت آسودگی از پرداختن خراج، به ایشان ملحق شدند، به همین دلیل خارجیان در ولایات دوردست ایرات تا آخر قرن سوم فراوان بودهاند.[۹]
در سال ۶۵ هجری قدرت خوارج زیادتر شد و از خوزستان به نزدیک بصره آمدند، مُهلب بن ابی صفره مأمور به جنگ با ایشان شد و ایشان را از خوزستان دور کرد. خوارج به کرمان و اصفهان پراکنده شدند ولی در سال ۶۸ دوباره به عراق بازگشتند و داخل مدائن شدند و از اینجا به ایران آمدند و ری را گرفتند و خرابی و کشتار کردند. چون قطری بن الفُجاءة که مدتی در سیستان بود و با مردم سیستان او را دوستی و صحبت بود، رئیس شد (۷۱ ه. ق) به سیستان کسان فرستاد مردمان چه خاص و چه عام با خوارج دست یکی کردند و بر سیستان مسلط شدند. خوارج پیوسته در حال حمله و گریز بودند تا آنکه در سال ۷۷ میان ایشان اختلاف افتاد و دو دسته شدند و به جان یکدیگر افتادند. دسته کوچک تحت ریاست قطری بن الفجاءة به طبرستان رفتند. دسته بزرگتر را که رئیس ایشان عبد رب الکبیر بود، مهلب را دنبال کرد، رئیس ایشان را با جمعی کثیر از همراهانش کشت و دستهای را اسیر نمود. قطری را نیز سپاهیان شامی که حجاج به دفع او فرستاده بود، در طبرستان کشتند.[۱۰]
تحقیر ایرانیان[ویرایش]
در دوران بنیامیه، حجاج یوسف ثقفی، عراق را، و قتیبه بن مسلم، خراسان را ویران کرد. یزید بن مهلب، که پس از قتیبة بن مسلم به حکومت خراسان رسیده بود و گرگان را فتح کرده بود، هنگام برگشت از مازندران، با طغیان مرزبانان گرگان روبرو گشت. او بسیاری از مردم آنها را کشت، از آنرو که سوگند خورده بود بتواند از خون آنها، آسیابی بسازد.[۱۱]
کلمهٔ مولی، در عربی معانی متعدد و گاه متضاد همچون «ارباب، آقابرده، بنده، آزادکننده، همپیمان، پناهنده» دارد، اما پس از فتوحات اعراب، این اصطلاح بیشتر به نومسلمانان غیرعرب گفته میشد که از راه مسلمان شدن، از قید بردگی آزاد میگشتند و درعینحال با نام «مولی»، تحت حمایت صاحبان اولیهٔ خود باقی میماندند. با توجه به قوانین اسلام که مسلمان برده نمیشود، بندگان آزادشده وضعیتی بین بندگی و آزادگی پیدا میکردند و شرایط و مقررات ویژهای برای آنها فراهم میشد.[۱۲]
به نوشتهٔ جرجی زیدان، موالی، درحقیقت شهروندان درجهدوم جامعهٔ اسلامی آن روز بودند. اگرچه تحقیر آنها و مردم غیرعرب از دوران پیش از بنی امیه آغاز شد، در زمان حکومت آنان شدت یافت. زیرا اعراب خود را بالاتر از دیگران میپنداشتند و میگفتند: «ما نه تنها شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختیم، بلکه از پلیدی و کفر و شرک نجات داده، مسلمان کردیم و همین کافی است که از شما برتر باشیم».[۱۳]
اعراب دوران بنی امیه، در حفظ نژاد خود میکوشیدند و به غیر عرب و موالی، زن نمیدادند. حتی شدت تعصب امویان به حدی بود که به نوشته مسعودی، امویان خلافت را بر پسر کنیز (غیر عرب) حرام میدانستند. زیرا مایل نبودند کنیززادگان، عهدهدار خلافت شود. خواری و خفت موالی در عصر امویان تا آنجا بود که به گزارش مطهر بن مقدسی، حاکمی چون حجاج نیز، نتوانست سعید بن جبیر را که از برجستگان تابعین بود، به مسند قضاوت بنشاند، چرا که مردم کوفه بانگ برآوردند که جز عرب کسی برای قضا شایسته نیست. گرفتن جزیه از نومسلمانان، فرستادن موالی به میدانهای جنگ بدون پرداخت حقوق و مسائلی همانند این، از جمله رفتارهای تحقیرآمیز امویان با موالی بود.[۱۴]
در پاسخ به دیدگاه نژادپرستانهٔ بنیامیه، جریان ادبی-اجتماعی به نام شعوبیه در میان تحصیلکردگان و ادیبان ایرانی پدیدار شد. این گروه که نام خود را از آیهٔ قرآن اخذ کرده بودند، ملاک برتری را تقوا و نه نژاد میدانستند و خواهان برقراری تساوی وعده داده شده در اسلام بودند و از همینرو به «اهل تسویه» نیز معروف گشتند. اما با گذشت زمان، اینها نیز ضمن تفکیک عرب و اسلام، متقابلاً در اشعار خود به تحقیر عرب و تفاخر به نژاد و گذشته باستانی روی آورده، به «اهل تفضیل» مبدل گشتند و نهضتی فرهنگی علیه سلطه و سیادت عرب برپا کردند.[۱۵]
واکنش ایرانیان[ویرایش]
شورش مختار[ویرایش]
در سال ۶۶ هجری قمری، در شورش مختار که داعی شیعهگری بود، ایرانیان حضور داشتند. مختار، پس از مرگ یزید، شیعیان عراق و موالیهای ایرانی را، با شعار «خونخواهی حسین» به دور خود گردآورد. بنابر گزارش اخبارالطوال، حامیان ایرانی مختار، در ابتدا ۲۰ هزار نفر بودند و حتی تا ۴۰ هزار نفر هم پیش رفتند. به گونهای که، صدای فارسی، در سپاه او شنیده میشد. از جمله ایرادهایی که اشرافزادگان کوفی به مختار میگرفتند، سوار کردن ایرانیان بر گردنهایشان و سهیم کردن آنان از غنائم جنگی بود. اشراف خرده میگرفتند که او با شجاعت عرب، ولی با کینه عجم با ما میجنگد.[۱۶]
گرویدن به شیعه[ویرایش]
مختار اولین کسی بود که به اهمیت روزافزون سیاسی موالی و پتاسیل پذیرندگی آنها به مذهب شیعه، پی برد. با کوشش در رفع نارضایتیها و رنجشهای موالی و از طریق جاذبه اندیشه مهدی موعود، به آسانی توفیق یافت که آنها را برای شرکت در قیام خود، مجهز سازد. اما، مهمتر از این، مختار اینک غیرعربهای ناراضی را به درون نهضت شیعه کشانیده بود و در نتیجه، تشیع حمایت اجتماعی گستردهتری یافت. بر اثر این تحول، که نشانگر نقطه عطف بسیار حساسی در تاریخ مذهب شیعه است، موالی که به طور سطحی مسلمان شده بودند، افکار و اندیشههای کهن خود (بابلی، یهودی-مسیحی، ایرانی-زرتشتی، حتی عقاید و افکار بازتابنده از بدعتهای دینی ایرانی چون مانویگری و مزدکیگری) را به درون شیعه آوردند؛ گرچه تا آن زمان، در صدر اسلام بیگانه بود. موالی، به علت کثرت و اندیشهها و شور انقلابی خود، نقش عمدهای در تغییر شکل تشیع از یک حزب عربی با عضویت و مبنای عقیدتی محدود به یک جنبش فرقهای فعال بازی کردند.[۱۷]
شورش ابومسلم، پایان بنیامیه[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 39.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 40-41.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 41.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 41.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 41.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 41.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 41-42.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 42.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 42-43.
- ↑ صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی، 44.
- ↑ یوسفی، 1368، ص 8
- ↑ مفتخری، ۱۳۹۲، ص۸۱
- ↑ مفتخری 1392، ص 81
- ↑ مفتخری، ۱۳۹۲، ص۸۲
- ↑ مفتخری 1392، ص 82
- ↑ مفتخری، ص 85-86
- ↑ دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، 69-70.
منابع[ویرایش]
- دفتری، فرهاد (۱۳۷۵). تاریخ و عقاید اسماعیلیه. ترجمهٔ فریدون بدرهای. تهران: فرزان روز.
- مفتخری، حسین (۱۳۹۲). «تاریخ سیاسی، اجتماعی ایران (از ظهور اسلام تا ظهور طاهریان)». تاریخ ایران، از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان. تهران: سمت. شابک ۹۷۸-۹۶۴۴۵۹-۶۱۵-۵.
- چوکسی، جمشید گرشاسب (۱۳۹۱). ستیز و سازش. ترجمهٔ نادر میرسعیدی. تهران: ققنوس. شابک ۹۶۴–۳۱۱-۳۱۲–۴ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: invalid character (کمک). - صدیقی، غلامحسین (۱۳۷۲). جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری. ترجمهٔ یحیی مهدوی. تهران: پاژنگ.
- Morony, M (1987). "ARAB ii". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Vol. ۲ (first ed.). Bibliotheca Persica Press. p. ۲۰۳–۲۱۰. Retrieved 14 September 2012.